-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 22:59
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در...
-
قاصدک...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 16:03
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من، بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ، با دلم...
-
به بسمه الله
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 23:08
سلام. دنیا سختیه... همه خسته شدند. همه کلافند. یکی بیشتر یکی کمتر... اما من دیگه نمی تونم این فشار هارو تنهایی تحمل کنم. می خوام دلتنگی هامو فریاد بزنم. خوشحال میشم نطراتتون رو بشنوم. ممنون!!!